طالبان و خشونت به مثابۀ واکنشی دفاعی در برابر دنیای مدرن

Share on facebook
Share on twitter

نویسنده: ذکی آذربان

دیروز در حمله‌ای خونین بر مرکز آموزشی کوثر دانش در کابل، بسیاری از دانش‌آموزان و غیرنظامیان به خاک و خون کشیده شدند. گرچه طالبان پس از این حملۀ تروریستی، دست‌داشتن در آن را رد کرده اند، اما واضح است که یا خود آن‌ها یا حلقاتی وابسته به آن‌ها مسؤول این حمله و حملاتی مشابه بوده و هستند. این گروه که اوج شکل‌گیری‌شان مصادف با اوج محرومیت کشور همراه بود و دوران حاکمیت‌شان دقیقاً مقارن ختم دنیای کهن و آغاز هزارۀ سوم و شروع گسترش بی‌حدوحصر تکنولوژی ارتباطی و رسانه‌ای بود، انگار که هنوز در همان خلأ زمانی دهۀ ۹۰ میلادی گیر مانده و هرگز نتوانسته اند خود را با جهان امروز وفق دهند.

شما حتی اگر به رشد و شکل‌گیری جریان‌های افراط‌گرایی چون داعش نظر بیاندازید، متوجه خواهید شد که آن‌ها هرگز درگیر این خلأ نگشته و حداقل تکلیف‌شان با خود و جهان پیرامون‌شان مشخص بود؛ آن‌ها با علم به پیش‌رفت‌های بشر، هیچ اعتقادی به آن نداشتند و تنها زمانی از آن بهره می‌بردند که این ابزار جدید می‌توانست در خدمت ایدئولوژی‌شان قرار گیرد. اما طالبان چنین نیستند. طالبان هرگز دنیای جدید را درک نکردند چرا که در جریان این تغییرات عظیم پا به هستی سیاسی و ایدئولوژیک‌شان گذاشتند و نه پس از آن؛ همین هم باعث می‌شود که گیج و منگ عمل کنند. حتی به لحاظ روان‌شناختی در مصاحبه‌ها و گفت‌وگوهایی که با اعضای ارشد آن صورت می‌گیرد، این مسأله خودنمایی می‌کند و رهبران آن‌ها کاملاً مبهوت و مردد به پرسش‌های خبرنگاران پاسخ می‌گویند. در کنفرانس‌ها و گفت‌وگوهای بین‌المللی به جای پرداختن به مسائل بنیادین و اساسی حاشیه‌روی می‌کنند و به جای مواجهه با یک موضوع، همیشه خود را به پستویی کشانده و از زیر بار تقابل با این سیل بنیان‌افگن تغییرات جهان مدرن به دور نگه می‌دارند.

بسیاری این سیاست‌های طالبان را فعالانه تلقی می‌کنند اما به نظر من این موضوع بیش‌تر انفعالی و مربوط به روان‌شناسی گروهی آن‌ها است. درست است که در پس پشت جریان طالبان دست‌های خارجی ناگزیر دخالت دارد، اما نباید از یاد برد که این گروه برخاسته از بطن همین جامعه است و حتی به فرض حمایت کشورهای خارجی، باز خود همین مردم اند که حاضر اند انتحار و جهاد و فلان و بیسار کنند و نه اجانب و خارجی‌ها و همین موضوع ضرورت پرداختن به این مسأله را ضروری می‌کند. طالبان گروهی اند که از میان محروم‌ترین اقشار جامعه برخاسته اند؛ گروهی که بر همان راه داعش و امثالهم می‌روند اما هنوز در ابتدای راه اند. کافی است که به انتهای راه رسیده و این عقدۀ تاریخی‌شان تثبیت شده و ضدیت و دشمنی با جهان مدرن یک خصیصۀ ذاتی در تعریف این گروه گردد، آن وقت است که طابق‌النعل بالنعل تمام رفتار بنیادگرایانه را از خود به نمایش خواهند گذاشت. در حال حاضر خود آن‌ها هم مردد اند و تعامل با دنیای پیرامون به کلی از سوی آن‌ها منتفی نیست اما اقدامات اخیر آن‌ها ثابت ساخت که این گروه ظرفیت عظیمی از عقب‌گرد و تحجر در خود پنهان دارند.

خشونت به عنوان یک ابزار واکنشی تدافعی در طول تاریخ همیشه حربۀ کسانی بوده که پاسخ دیگری به پرسش‌های بیکران حیات ندارند. چانه‌زنی تنها خصوصیت انسانی اصیل و ارزش‌مندی است که انسان باید بیاموزد و در تمام عرصه‌های فردی و جمعی زندگی‌اش از آن بهره ببرد و گروه‌هایی چون طالبان که فرصت آموختن و قدردانستن آن را نداشته اند، همیشه آن را نفی کرده و سعی در برتری‌طلبی از راه‌های دیگر کرده اند. همین مسأله هم باعث می‌شود هرگاه در پای میز گفت‌وگو کم آورند، آن را از طریق افزایش خشونت و کشت و کشتار جبران کنند و تصور کنند که این مسأله کفۀ ترازو را به نفع آن‌ها برمی‌گرداند.

به اشتراک بگذارید

Share on facebook
Share on twitter
Share on telegram
Share on whatsapp
Share on email

نوشته‌های مشابه