طنز؛ بادمجان بم آفت نداره!

Share on facebook
Share on twitter

احتمالاً این جمله را زیاد شنیده‌اید، تا چه درصدی به آن باورمندید؟

نویسنده: تهمینه آرام

البته این ضرب‌المثل نظر به فرهنگ‌ها و جوامع مختلف بشری برگرفته از حکایت‌های متنوعی است ولی یک حکایت که به آن مناسبت نزدیکی دارد از این قرار است:
روزی روزگاری در یک بیشه نه ماورایی که آرامش، صلح، صفا، طرب و حیات در آن حکم‌فرما باشد بلکه کاملاً برعکس و واقعی، مملو از رنج، مشقت، ذلت، کشمکش و اختلاف و … بود.

زمان‌اش هم کاملاً هویدا نبود، گرچه تاریخ عددی‌اش مختصاً هزاره سوم میلادی را نشان می‌داد ولی برعکس دیگر بیشگان تمدن‌اش در حد بربریت و بدویت بود.

این بیشه با ریاست جانوری روباه‌نما، که برحسب انتخاب طبیعی به تکامل بی‌سابقۀ شرورانه‌ای دست یافته بود، اداره می‌شد. این عجوزه مظهر اهریمن در زمین، صفات‌اش هم برگرفته از آن از جمله خصم، کینه، نفرت، خودخواهی و غرور و… و تهی از مهر، محبت و شفقت بود.

این روباه بی‌کار سه صفت پایدار داشت. اول خوردن روزانه ۱۰۰۰۰۰کیلو کالری. او از پروتئین حیوانی به طرزی که در هر وعدۀ غذایی‌اش لرزه به اندام همۀ گروه‌های حیوانی چه خزنده، پرنده، چهار پا و آبزی و… می‌افتاد، به عنوان غذا استفاده می‌کرد. همۀ این انرژی حاصله را صرف صفت دوم‌اش یعنی فک‌زدن می‌نمود. هر چند محاسبۀ سرعت حرف‌زدن‌اش نامشخص بود ولی حدوداً بین ۱۲۳.۵ کلمه در دقیقه تخمین زده می‌شد. البته جای عرض نیست که سخنان‌اش تهی از مفهوم، معنا و تکرار مکررات هزارباره بود. سوم نخفتن. آن هم بدین خاطر بود که از زمان برای تحلیل و بررسی روی‌دادهای ماحول و سلطه‌جویانه‌اش کاسته می‌شد اما بعضی بدین باور اند که او با چشمان باز می‌توانسته بخوابد. والله اعلم.

لقب دیگر این عجوزه «المدخل فی کل الامور» بود. منظور از کل امور یعنی دخالت، پرس و پال از کوچک‌ترین اتفاقات واقع‌شده در بیشه با درخواست بیش‌ترین توضیحات ممکنه (مثلاً با افتادن یک برگ، سؤال‌ها از این قرار بود: چه عاملی باعث و بانی این عمل گردید؟ از کدام درخت و کدام شاخه‌اش جدا گردید؟ آیا این برگ سالم بود؟ این چندمین برگ افتاده از این درخت است؟ با چه‌سرعتی سقوط کرد؟ و …) تا مسائل جزئی و کلی بیشه‌های صد فرسخ آن‌طرف‌تر با همان متولد سؤال.

اگر سؤال بعدی‌تان این است که چه‌گونه جانوارن از این روباه حساب می‌بردند؟
جواب‌اش در سه روش ماهرانه به شرح زیر خلاصه می‌شود:

اول- حرف‌زدن با شمولیت در حزب باد (مثلاً در جدال دو طرف هر طرف که اقتدار بیش‌تری به‌خرج می‌داد، حرف‌اش موافق با او بود. اگرچه بعضاً در یک ثانیه ده بار جملۀ قبلی‌اش را نقض می‌نمود. البته از تفکر خودش نیز اندکی و آن هم در جهت خصم‌اش استفاده می‌کرد طوری‌که هرگونه صفت یا عمل نامطلوب را که می‌شنید، آن‌را به شخص مخالف خود نسبت می‌داد. حتی مسائل بی‌ربط را به‌گونه‌ای مزخرف مرتبط می‌ساخت (مثلاً با اطلاع از صید ماهی برکه بیشه توسط یک فلامینگوی بیگانه از بیشۀ مجاور، او تقصیر را بر سر مجری قضائیه -که از نظر نسبت فامیلی عروس نامحبوب‌اش محسوب می‌شد- می‌انداخت). با غرور بیجا همه را خفه می‌ساخت.

دوم- تظاهر به عابدبودن یا معصومیت با استفاده از ابزارهای ظاهری از جمله گیسوان سفیدش، چروک‌های صورت‌اش (پنجه کلاغی، خطوط اخم و…) و اشک تمساح. حتی بعضاً خودش را نیز این تظاهرش به‌خنده وا می‌داشت!

سوم- اجرای نمایش مردن (تعجب‌آور است ولی هر زمانی که دو ترفند دیگرش رنگ می‌باختند، با استفاده از انداختن خودش در راحت‌ترین جای ممکن مثلاٌ روی علوفه شروع به وصیت و ادعای جان‌کندن با بلندترین تن صدای ممکن، می‌کرد). تمسخرآمیز است ولی چنان همه را مات و مبهوت خودش می‌ساخت که میمون‌وار همه را به تسلیم وا می‌داشت.

خرگوش‌ها، تنها گونه‌ای که تسخیر این عجوزه نشده بودند، به‌دنبال راهی برای سرنگونی و زوال او از ریاست بیشه بودند. این عجوزه در مقابل همۀ امراض غیرساری (مثل فشار، دیابت و چربی) معافیت کسب نموده بود. امراض ساری را هم با استفاده از عصاره‌های مختلف درهم و واکسین درست کرده بود و باز هم معاف گردیده بود.

خرگوش‌ها با استفاده از میکروارگانیزم‌های مختلف حیوانات گوناگون ترکیبات ساختند که مؤثر عمل واقع نمی‌گردید تا این‌که چند میکروارگانیزم را با هم ترکیب نمودند و جهش را ایجاد کردند، ویروس جدیدی را ساختند که روی مورچه‌ها موفقانه اثربخش بود. گونه‌هایی که طعمه عجوزه بودند را پیش از طبع آمیخته به ویروس کردند. با تعجب مشاهده می‌شد که حیوان از بین می‌رفت ولی عجوزه اصلاً عین خیال‌اش نمی‌آمد که هیچ گاهی مایۀ خنده و شادی‌اش را بیش‌تر فراهم می‌ساخت. گفته می‌شد که عجوزه از زیر درخت ۲۶ تنی و باران شهاب‌سنگ نیز جان سالم به‌در برده است.
اگرچه خرگوش‌ها ناامید از همۀ راه‌ها دست به دامن نیروی‌های ماورایی شدند ولی آن‌ها از ترس روبرویی با این روباه مکار از کمک‌کردن دریغ نمودند. از همین جا است که میگن بادمجان بم آفت ندارد!

با این نمونه از حکایت واقعی که اشخاص با لباس مختلف را تمثیل و تعریف می‌نماید، همه‌مان بدون تردید به نحوی با درجات مختلف کم‌تر یا بیش‌تر، مواجه خواهیم شد و یا هستیم. بهترین راه‌کار گذاشتن آن‌ها به حال خودشان و عدم توجه به آن‌ها است چون توجه و دل‌سوزی به این موجودات اهریمنی که مایۀ نفس‌شان لب‌ریز از سیاهی، تباهی و نگون‌بختی است، هدر دادن وقت و مهر و محبت است و نه هیچ چیز دیگر.

به اشتراک بگذارید

Share on facebook
Share on twitter
Share on telegram
Share on whatsapp
Share on email

نوشته‌های مشابه