نویسنده: ذکی آذربان
چندی پیش واکنشهای تند امرالله صالح، معاون نخست ریاستجمهوری کشور در برابر توهینکنندهگان فیسبوکی و شکایت و معرفی آنها به لوی سارنوالی در فضای مجازی سروصدای زیادی به پا کرد و بسیاری از او به دلیل عدم تسامح و بردباری انتقاد کردند و بسیاری هم زودرنجی او را دستمایۀ طنز و استهزاء قرار دادند. آن رویداد یکی از بیشمار حوادثی بود که این روزها و با گسترش فضای مجازی در میان کاربران شبکههای اجتماعی رواج دارد و ما شاهد آن هستیم. اما با این میزان از تنشهایی که هرروزه در میان کاربران مجازی به وجود میآید چه باید کرد و حق را به کدام گروه داد؟ آیا مردم حق دارند هرچه دلشان خواست و به هرکه دلشان خواست بگویند و مشمول آزادی بیان گردند؟ آیا حد و مرزی وجود دارد و اگر دارد آن مرز کجا است و چه کسی این مرزها را تعیین میکند؟ اگر نه، آیا این وضعیت در نهایت به هرج و مرج نخواهد انجامید؟
من بحثم را از جایی آغاز میکنم که به گمانم مصدر یکی از مهمترین مبانی فکری در جوامع فارسیزبان است؛ دکتور عبدالکریم سروش که برای بیشتر جوانان تحصیلکردۀ ما یک چهرۀ آشنا است، در کتاب سنت و سکولاریسم و با تأسی از مکتب فکری و فلسفۀ تحلیلی کارل پوپر، امور این جهان را به سوبژکتیو (ذهنی) و ابژکتیو (عینی) تقسیم میکند و معتقد است که امور سوبژکتیو اموری ذهنی اند که دخلی و ربطی به دنیای بیرون از ذهن ما ندارند. مثالی که برای این موضوع ذکر میکند این است که فیالمثل من ماکارونی دوست دارم و این به سلیقۀ شخصیام برگشته و بنابراین مشمول نقد عینی و خارجی کس دیگری واقع شده نمیتواند و صدق و کذب در مورد آن بیمعنی است. امور ابژکتیو هم اموری اند که خارج از ذهن فاعل متفکر به آن وجود دارند و قضایایی کلی و جهانشمول اند و میتوانند مورد نقد همگان قرار گیرند، مثلاً: کرویبودن یا مسطحبودن زمین که نیاز به نقدی بیرونی و خارجی دارد و مشمول صدق و کذب میگردند و همگان میتوانند راجع به آنها اظهارنظر کنند و ربطی به سلیقه و شخصیات کسی ندارند. بنابراین او معتقد است که فرد در حوزۀ سلایق و امیال خود آزاد و محترم است و کسی حق ندارد او را وادار به عملی خلاف آن نماید اما در خصوص امور غیرشخصی و غیرسلیقهای او باید تابع قوانینی کلی و همگانی باشد. او همچنین در یکی از سخنرانیهای خود راجع به آزادی بیان و تفاوت آن با توهین بیان میدارد که اعمالی هستند که بهصرف گفتن محقق میشوند و نیاز به کاری فیزیکی یا جسمانی نیست که حیثیت عملبودن را برای آن ببخشند بلکه تنها بهزبانآوردن آن کافی است تا محقق گردند مثل حمایت از کسی یا اعتراض به چیزی. سروش نتیجهگیری میکند که توهین از همان سنخ اعمال است که به صرف بهزبانآوردن عمل محقق گشته و فرد موردتوهینواقعشده را متضرر ساخته و در ساحت عینی او راتحتتأثیر قرار میدهد بناءً این قبیل اعمال نباید در زمرۀ فردیات و سلایق شخصی پنداشته شده بلکه باید در زیر عنوان امور عینی تقسیمبندی شده و طبق همان قاعده (اعمالی از سنخ دزدی، قتل، تهمت، ضرب و جرح و غیره که فرد را در دنیای بیرون متأثر میسازند) با آنها رفتار و برخورد صورت گیرد با این تحلیل که روان انسان نیز پدیدهای عینی است و مجروح و زخمی میتواند شد.
این باورها از تفکیک میان روان و تن، ذهن و بدن و در نهایت جسم و روح ناشی میشوند. روانشناسیانگاریای که امروزه در جهان این همه پیروان دارد دقیقاً از همین نقطه زاده شد و اندیشمندانی طرفدار و مروج این نظریه اند که به همین تفکیک باورمند بوده و به عینیبودن روان اعتقاد دارند. تقسیم جهان به پدیده و پدیدار، نومن و فنومن، کانتی و نوکانتی و ارجحیتقائلشدن به ذهن از طرف عدهای یا به عین از طرف طایفهای دیگر و در کل اصالتدادن به یکی و تابعدانستن دیگری همه از همینجا آغاز میشود. خطایی معرفتشناختی که به نظرم بشر را چندین دهه است به دور خود میچرخاند. کسانی چون سروش هم که با داعیۀ روشنفکری دینی به هر کدام از این نحلهها گرایش پیدا میکنند، همان خطا را به جوان مشتاق و بدونمنبع منتقل میکنند و اخلاق را که در این جوامع به سرحد اشباع وجود دارد، اصالتی فلسفی میبخشند.
اگر بنا باشد ما مرزی تعیین کنیم میان توهین و ناتوهین، این مرزکشیدن به زودی تبدیل به آلهای برای حکومتها و نظامهای توتالیتر و استبدادی تبدیل شده و با توهیننامیدن هرگونه گزارهای آزادی بیان را در نطفه خفه کرده و خاموش مینمایند؛ بهخصوص در جوامع بستهای چون افغانستان که نظم اجتماعی هم از این خودسانسوری شدید حمایت میکند. غیر از آن چه نقطهای را میتوان به عنوان مرز تعیین کرد که دارای اصالت کافی یا حداقلی باشد؟ چه مبنای فلسفی، حقوقی یا جامعهشناختیای میتوان برای آن یافت و چه کسی از صلاحیت کافی برای این کار برخوردار است؟ سؤالاتی که هرگز پاسخ درست و متقنی نخواهند یافت، پاسخی و نقطهای و مرزی به روشنی، دقت و اصالتی که تفاوت میان گفتار و کردار، حقوق و اخلاق و منش و کنش وجود دارد. مرز ما باید دقیقاً همین نقطه باشد؛ نقطهای که اینها را از هم جدا میکند. هرچه در قلمرو گفتار است باید آزاد باشد و مرزی به نام توهین یا ناتوهین در آن وجود نداشته باشد تا زمانی که به حوزۀ کردار پا نگذاشته است. میتوان به لحاظ اخلاقی استدلال کرد و توصیه نمود و موعظه فرمود اما در مقام عمل نمیتوان جلو گفتار کسی را به بهانۀ ذهنیت و عینیت گرفت. درست است که در جوامع بسته و سنتی این امر بسیار زمانبر است و نیاز به تمرین و سعۀ صدری دارد که تقریباً محال ممکن به نظر میرسد اما مگر ملاک ما امکانپذیری عملی است یا درستی علمی و نظری؟ غیرازاین، جوامع پیشرفتۀ کنونی را که نگاه میکنیم، میبینیم بسیاری از آنها در ملأ عام به هم دشنام میدهند، داد و قال راه میاندازند و بدوبیراه میگویند اما آنقدر ظرفیت دارند که بفهمند تمام اینها در نهایت حرف است و به قول معروف: «داو را باد میبرد، لت را خر میخورد!» یا برطبق یک ضربالمثل انگلیسی: «سنگ و چوب ممکن است استخوانم را بشکنند اما حرف هیچگاه آسیبی به من نمیرساند!». رسیدن به این نقطه آنچنان هم دشوار و ناممکن نیست و میبینیم که جوامع با اندکی پیشرفت در عرصههای مختلف میتوانند به آن نقطه برسند، دیگران هم میتوانند و مطمئناً در این راه ناملایماتی هست و فداکاریهایی باید صورت بگیرد و هم از لحاظ حقوقی نیاز است تا وسایلی کافی برای تضمین این حقوق و عدم سوءاستفاده از آن در اختیار شهروندان به عنوان ضمانت اجراء قرار بگیرد تا کسی از این شرایط به سود خود و به زیان دیگران بهرهبرداری نکند.
نکتۀ آخر بحث من این است که وضعکردن قوانین و مقررات بیشمار بر سر راه آزادی بیان، جامعه را از شکوفایی انداخته و بسیاری را به دلیل موانع بیشمار در برابر گفتار و نوشتار، مأیوس کرده و عقیم میسازد. نگرانی عمده در این زمینه این است که جامعه در شرایط آزادی بیقید و شرط به هرج و مرج کشیده شده و همه از بام تا شام به هم توهین و بدوبیراه خواهند گفت اما تجربه به ما نشان داده که هرچیزی که میان مردم آزاد گشت، عادی نیز میشود و بعد از چندی همه آنچنان به آن خو میگیرند و برایشان تکراری میشود که فراموشش میکنند و حتی با فرض وجود همان شرایط ایدهآل، باادبان ادب را رعایت میکنند و بیادبان نیز که به راه خویش میروند؛ تفاوت در این جا است که آنهایی که زبانی طعن و هجوآلود برای انتقاد میخواهند، آزاد و با فراغ بال میتوانند نقد و هجو خویش را بنویسند و برای کنترول چند عنصر بیخاصیت، بخش عظیمی از سرمایۀ فکری یک جامعه هدر نمیرود. روزگاری در جامعۀ ما نیز کسانی چون عبید زاکانی میزیسته اند و به تمام خلایق و مردمان دیار خود، حتی به شاهان و امراء فحشهایی آنچنانی میگفته اند اما سعۀ صدر به قدری بوده که کمترین واکنشی در برابر آنها و در مقایسه با زمان ما صورت نمیگرفته است آنچنانکه امروزه در جوامع غربی شاهد آنیم که بسیاری از این فضای باز برای نقد و هجو ساختارهای گوناگون اجتماعی-سیاسی بهره برده و بسیاری نیز باوجود فضای باز لازم برای هر گفتمانی، اخلاق را مدنظر داشته و ادب را در حیطۀ رفتار و گفتار رعایت میکنند و هیچیک از این دو گروه نیز بهخاطر رعایتکردن یا نکردن ادب مورد تحسین یا تقبیح قرار نمیگیرند و مردمان آن دیار اینها را صرفاً به دستگاههای اخلاقی و فردی آحاد جامعه واگذار کرده اند و نقد و قضاوتی اگر داشته باشند را در حیطۀ کارهای جمعی و فرااخلاقی فرد میکنند و هیچ فردی در آن شرایط نمیتواند با استفاده از نام نیک و شهرت خوب از زیر بار مسؤولیتهای اجتماعی خود بگریزد، چنانکه در جامعۀ یک فرد میتواند به خاطر سخاوتش تمام مسؤولیتهای خود به عنوان یک مأمور دولت را به گند کشیده و کسی نیز جرأت قضاوتکردن و محکومکردن او را ندارد.