نویسنده: بریالی حمیدی
نخست از همه درود بر مدیرمسؤول هفتهنامۀ پیک هرات صاحبقلم و خوشنویس ما!
چند نکته در مقالۀ فوق توجهام را بسیار جلب نمود؛ طرح سوالهای دقیقی که در ابتدای مقاله بهطور زیر مطرح گردیده بود:
- آیا مردم حق دارند هرچه دلشان خواست و به هرکس دلشان خواست بگویند و مشمول آزادی بیان گردند؟
- آیا حد و مرزی وجود دارد و اگر دارد، این مرز کجاست و این مرزها را کی تعیین میکند؟ و اگر نه آیا این وضعیت به هرج و مرج نخواهد انجامید؟
- مسألۀ سوبژکتیو و ابژکتیوبودن درخصوص آزادی بیان و عمل وهمچنان بهبیراههکشاندن جوانان توسط سروش در رابطه به ذهنیتدادن و ذهنیتگرفتن از مفهوم آزادی بیان و در اخیر خلطشدن آزادی بیان با دشنامدادن. گرچه در ابتدای بحث، این دو مفهوم تحت دو عنوان جداگانه “آزادی بیان و آزادی توهین” ذکر گردیده بود.
قبل از هر بحث دیگری پیرامون این موضوع، خرسندم که میبینم مطالب ارزندهای از این سنخ به نشر میرسانید و در بین مطالب ارزندۀ دیگری که از آدرس پیک هرات به دست نشر سپرده شده، فکر میکنم “آزادی بیان” برایم دلچسبتر و از جایگاه والاتری برخوردار است. بنابراین باوجود همهجانبهبودن مقالۀ «آزادی بیان، آزادی توهین» که قبلاً توسط وبسایت پیک هرات نشر شد، خواستم یک سلسله نکتهنظرهایی را در این باب ذکر کنم.
هرچند آزادی بیان در کشور من و شما نوپا و نوباوه است و در این راستا نسبت به اکثریت کشورهای غربی خون دل کمتری خورده شده، باآنهم حضورش ولو به هرگونهای که باشد، مبارک است. آزادی بیان، مفهومی که امروز با آن آشنا هستیم و نیز طوری که در منشور کمیسیون آزادی بیان ذکر گردیده در دوران روشنگری در غرب پا به عرصۀ وجود میگذارد. هرچند در زمان سقراط و بعد از آن عملاً وجود داشته ولی نه به معنی و مفهوم امروزیاش. باآنهم تا امروز کسی نتوانسته تعریف مانعاغیاری از این مفهوم به دست دهد و از آنجایی که این پدیده عمر چندانی در سرزمین ما ندارد، نباید توقع آن را داشته باشیم که مانند برخی کشورهای دیگر، آزادی بیانِ نسبتاً سوچهای داشته باشیم گرچه به لیبرالترین کشورهای دنیا هم که نگاه کنید، آزادی بیان طوری که باید، وجود نداشته و ندارد. گاه زیر فرمان سلطهطلبان قدرت بوده و است و گاه هم در طول تاریخ در برابر ادیان و فورمهای خاص و محدودیتهای خاصی که هریک از این دو به شکل جامه بر تن آزادی بیان میکردند و اما فربهی این مفهوم به حدی نیست که در هر جامهای محدود بماند.
افراد حکومتی ولو شعارشان حراست از دموکراسی و آزادی بیان هم باشد، باز پلۀ قدرت نزد آنان سنگینی دارد و ارجحیت نیز و همواره در تلاش اند تا از این مفهوم به نفع سیاسی و قدرت خویش استفادۀ ابزاری نمایند و این موضوع را تاریخ ثابت ساخته است. چهرههای زیادی در طول تاریخ با آن مراودت داشته اند و هرشخص یا گروهی نظر به برداشتشان از موضوع دچار افراط و تفریط نیز گردیده اند. از یک سو عدهای بهعنوان چهرههای ضد آزادی بیان قد علم کردند مانند ماکیاولی و توماس هابز چنانچه ماکیاولی اعتقاد داشت که “بشر فطرتاً وحشی و تمدنگریز است”؛ یعنی با دادن آزادی به انسان بیبندباری اجتماعی به اوج خواهد رسید که البته این گفتۀ ماکیاولی بیشتر تأکید بر آزادی فردی دارد، خوب آزادی بیان خود در گرو آزادی فردی است و چه کسانی که دربارۀ آزادی حد افراط را پیشه نموده بودند مانند جان استوارت میل که باور داشت “اگر جامعهای آزادی فرد را محدود کند، افراد جامعه را کمعقل، کمجرأت و بهطور خلاصه کماستعداد به بار میآورد و افراط را به جایی میرساند که میگوید: «اگر یک صدای مخالف در بین همۀ افراد باشد، کسی نمیتواند آن را خاموش کند» و چه هم کسانی که حد اعتدال را در باب آزادی بیان رعایت کردند، مانند پوپر.
باری میپردازیم به سؤالاتی که توسط نگارندۀ مقالۀ «آزادی بیان، آزادی توهین» طرح شده بود که آیا مردم حق دارند هرچه دلشان خواست و به هرکس دلشان خواست بگویند و مشمول آزادی بیان گردند؟ پاسخ من به این سؤال دو جنبه دارد: یکی این که اگر فردی نظریهای را در یکی از موارد علمی، فلسفی، هنری و اجتماعی یا در هر موردی که اظهارنظر وی جای تأمل و نیاز به سبکسنگین داشت، بلی حق دارد با استفاده از تریبونهای آزادی بیان نقد نماید، نظر دهد و راه استدلال را پیشه کند. مهم درکرسینشستن و نانشستن طرف نیست بلکه بحث بر سر روشنشدن هرچه بهتر موضوعات علمی، سیاسی و غیره است. اما اگر کسی قصد دشنام داشت و هرچه خواست به هر که بگوید، به باور من این جایگاهی در آزادی بیان نداشته و نتیجتاً به عکسالعمل فیزیکی منجر خواهد شد. باز هم تأکید میکنم توهین مستقیم به افراد بدون طی مراحل اخلاقی و اصولی از نظر بنده جایگاه و ارتباطی به آزادی بیان ندارد و این دو باید از هم تفکیک شوند. من به مبحث سوبژکتیو و مخصوصاً موضوعی که در بحث زبانشناسی نیز مطرح است که ما که سخن میگوییم گاهی با سخن خود عملی را انجام میدهیم؛ توضیح این که گاه سخن ما خبر از چیزی است، گاه خبر نیست، یک فعل است، یک کار است. مثلاً تأیید یا تقبیحکردن رفتار کسی و سروش نیز با استفاده از مفکورۀ فیلسوفان و زبانشناسان دقیقاً همین موضوع را نقل میکند و شخصاً به این نظر باورمندم که با این رویکرد که دشنام و توهین و غیره مربوط به بحث اخلاق میشود نه آزادی بیان، چون دشنام و هتک حرمت، اندیشه نیستند.
ما زمانی میتوانیم به واقعیت امر آزادی بیان داشته باشیم که آزادی فکر و آزادی فردی و آزادی اجتماعی داشته باشیم. در جوامعی که آزادی بیان به مفهوم واقعی آن وجود داشته، اغلب شاهد تجددگرایی و ظهور افکار نو بوده ایم. آزادی بیان است که زمینۀ استقلالطلبی و گذر از یک پارادایم به پارادایم دیگر همچون جامعهای در حال نوشدن و رو به تکامل را بهبار میآورد. حال این که افراد گاهی بدون تمیز این دو (آزادی بیان و آزادی توهین)، خلط موضوع میکنند و همه بار را بر دوش آزادی بیان میاندازند و آن را به شکل ناعادلانهای تقبیح میکنند. عدهای هم با استفاده از نام آزادی بیان در حالی که حتی مربوط به آزادی بیان نمیگردد، زیادهروی میکنند و به هرکسی هرطوری که میخواهند، میتازند و تازه توقع هم دارند که کسی به ایشان نگوید که کمی آهستهتر! چرا که آزادی بیان خدشهدار میشود؟ ما در طول سالیان زیادی که شاهد کشمکش قدرتهای سیاسی در افغانستان بوده ایم، ای بسا افراد حکومتی که در داخل نظام بودند، از کاستیهای اداره، سیستم، نظام، افراد مافوق و مادون شکایت داشتند و همین اکنون شکایت دارند ولی لب از لب نمیجنباندند و نمیجنبانند چرا که موقفشان در معرض خطر میافتاده و میافتد، نه این که این مسأله تنها در افغانستان که در کل کشورهای جهان با ایدئولوژیهای مختلف، این ترس از قدرت وجود داشته و دارد چرا که حکومت قدرت دارد و تمام دولت با پایهها و نظام، از آن حمایت و دفاع میکنند. اگر بحث دشنامدادن بین افراد عام جامعه باشد که ما به آن کاری نداریم چون مربوط به این بحث نمیشود و پرداختن به آن هیچ کجای درد را درمان نمیکند اما اگر یک طرف بحث فردی عاری از قدرت سیاسی و اقتصادی باشد و طرف دیگر نطامهای سیاسی و قدرتمندان باشند و آنگاه با لحن انتقادآمیز مطرح شود و در اخیر منجر به دشنام و توهین شود و اینگونه دشنامها از بیپناهی و بیقدرتی و ضعیفی است که در زبان فرد جاری میشود و بهنوعی گاه دچار ایرراسیونالیسم نیز میشود. چون یکی در بالا نشسته و دیگری مادون بیچاره که هیچکس به حرف و استدلالش گوش نمیکند و بالآخره رو به دشنام میآورد، در اینجا است که حکومتیهای نادان و ازخودراضی و بدون شناخت آنتروپولوژیک از خود عکسالعمل نشان میدهند و دست به خشونت زده و تمام انتقادات سالم و ناسالم را بیرون از حیطۀ صلاحیتهای منتقدین دانسته و آنها را از نوع دوم (توهین) به حساب میآورد و در انظار مردم آن را رذالت جلوه میدهد.
کم بودند و کم هستند کسانی که برای ملت و برای آزادی در مقابل حکومتهای توتالیتر صدا بلند کردند، گرچه تنها تریبونهای سمبولیک آزادی بیان را در اختیار داشتند، لقب جاسوس فلان و فلان کشور به آنها در طول تاریخ داده نشد؟ داده نمیشود که میشود و خوب هم میشود.
این هماوردی در طول تاریخ جریان داشته و جریان خواهد داشت و از یاد نبریم که از یک منظر همیشه حق به جانب قدرت بوده و است. مگر این که انتقادات از آدرسهای محکمتری بیان شود، افکار به شکلی بیان شود که تنها شنیدنی نه بلکه عملی نیز باشد. فرض کنید شما یک فرد بسیار لایق و باظرفیت و درایت هستید و از هیچگونه قدرت سیاسی و اقتصادی نه در درون و نه در بیرون نظام برخوردارید، چهگونه میتوانید به اشخاص بلندپایۀ حکومت بفهمانید که کارش درست نیست. این ممکن نیست مگر این که در بین تودهها فرهنگسازی شود و عدهای از مردم جامعه با حقوق خویش آشنا باشند. این گونه با دست خالی و بدون هیچ زیرینایی نمیشود به یکبارهگی این مفهوم را در جامعه صبح کاشت و عصر در انتظار جوانهزدن آن بود. گرچه با وجود آمدن این اپیدمی منحصر به کرونا، امروز هیچیک از افراد جامعه در هیچ اجتماع و کشوری آزاد نیست، باز هم در این رابطه باید تلاش صورت گیرد و تلاش شود.