سکانسی بسیار عالی در فیلم تروا وجود دارد که وقتی هکتور قهرمان تروا به دست آشیل قهرمان آتن در نبردی تن به تن شکست خورده و کشته میشود، صحنه، خیل عظیم مردم تروا و خاندان شاهی آن را نشان میدهد که در بهت و حیرت ازدستدادن قهرمان افسانهایشان ایستاده اند و سکوت مرگ بر تالارهای کاخ پادشاهی حکمفرما است. زنان مویه میکنند و جمعیت گریه و اشک حسرت از دیدگان سرازیر و ترس شکست در دل همۀ اهل شهر مستولی گشته است. مرگی که آن طرف باعث خشم و غلیان و انتقام و وجد شده بود اینجا مردمان را میخکوب کرده و برق از چشمانشان پرانده بود.
من همیشه وقتی به طول و تفصیلاتی که آیینهای عزاداری و تشییع و فاتحۀ مردگان نزد مردم اهل تشیع دارد فکر میکنم یک عقبۀ فکری بسیار دور و دراز پشت آن میبینم که محصول عوامل روانشناختی و جامعهشناختی و تاریخی است که ریشه در خاستگاه، تاریخ و روانشناسی خاص این مردم دارد که من آن را «بزرگداشت مرگ» میخوانم و آنچه بهنظرم موضوع را جالبتوجهتر میکند تقابل آن با فرهنگ مرگپروری است که در این چندسال اخیر طالبان آن را در عالیترین و خشونتآمیزترین وجهش بهنمایش گذاشتند که من عنوان «فستیوال مرگ» را بدان داده ام؛ حقا که برازندۀ عنوانش است چه دراین چندسال اخیر انگار جشنوارهای بوده که درآن انواع و اقسام مرگ به اشکال مختلف را بهاجرا درآورده و حقاتر این که چشمها را خیره کرده اند. مرگ فردی، گروهی، کوتاه، بلند، سازمانی و سیستماتیک، شخصی و انتقامی، سیاسی، اقتصادی، تراژیک، کمیک و غیره و غیره از هرچه به ذهنتان برسد در این جشنواره بهمعرض تماشای حضار رسیده است. اما دلیل این چیست که مرگ در دو طایفه و دو قوم تأثیر اینچنین متضادی بهجا مینهد و این رویکردهای متفاوت و متضاد چه تأثیری بر زندگی و تمدن مردمان دارد؟
فروید در کتاب توتم و تابو بخش تابوی مردگان میگوید: «میدانیم که مردگان رؤسای مقتدری هستند و شاید عجب کنیم ازاینکه متوجه شویم که درعینحال دشمن نیز بهحساب میآیند. اگر به همان مقایسۀ خود درمورد واگیری و سرایت که قبلا از آن استفاده کردیم بسنده کنیم، میتوانیم گفت که تابوی مردگان میان اغلب اقوام بدوی با خشونت ویژهای که شامل حال کسانی میشود که یا با مردگان تماس میگیرند و یا بهخاطر مردهای عزاداری میکنند، مرسوم است.» مرگ همیشه درطول تاریخ امری مرموز، ترسناک و مقدس شمرده میشده و هرچه درجۀ فرهنگی تمدن یا قومی تنزل مییافته عظمت مرگ درنظر آن مردم بیشتر و بیشتر میگشته است. تمدنهای بزرگ جهان برروی پیکرهای درخونفروافتادۀ هزاران و میلیونها انسان مفلوک بنا شده و مصر و ایران و آتن یا انگلیس و آمریکا و روس فقط با کشتن بیشمار انسانهای بیگناه خود و دیگری توانستند بر دنیا حکم برانند و آن دورههای درخشان تمدنی را بیافرینند. اما چهشد که مرگ درنظر ما تبدیل به اینچنین هیولایی گشت و ما تا این سرحد در برابر آن مبهوت و فرومانده شدیم و اینچنین بهجای خلق مرگهای قهرمانانه یا قهرمانان مرگآور، به مویه و ناله نشستیم و بر سر و صورتمان چنگ انداختیم؟ اگر در فرهنگ ما سوگ سیاوش وجود دارد و تراژدی سهراب، قهرمانیهای رستم در نبرد با دیو اهرینمی و جانفشانی بابک خرمدین و سیاست و کیاست ابومسلم خراسانی نیز وجود دارد. چه شد مادران ما که روزی فریدون و سهراب پرورش میدادند امروز بزرگترین توصیۀشان به فرزند تحمل است و توکل و احتیاط و چه شد زنان و دختران ما که روزی پهلوانی میکردند و عاشقی و دلبری و منبع الهام صدها شعر و داستان و افسانه میشدند، امروز در کنجی خزیده اند و بزرگترین هنرشان جذب شوهری هرچه رامتر، ذلیلتر و سرافگندهتر برای ساختن زندگیای شرمسارانه و تولید فرزندانی حتی بیخاصیتتر از خودشان؟
عاشورا دراین مقال نمادینترین اتفاقی است که میتواند بهتمام و کمال توضیحی در اختیار ما قرار و به پرسشهای فوق پاسخ دهد. عاشورا (و محرم و صفر و تمام ملحقاتی که بدان اضافه شده و روز به روز دارد گستردهتر میشود) مرور یک عقدۀ قدیمی است که ناشی از سرخوردگی جمعی و تاریخی قومی ما شیعیان و گریستن و ماتمگرفتن براین حقیقت تلخ است که شکست خورده و به زمین افتاده ایم؛ هرچند شکل و ظاهر این مراسمات مربوط به حادثهای خاص در تاریخ است و شکلی ظاهرا متفاوت دارد که ذهن را از پرداختن به مسألۀ اصلی باز میدارد. اساسا این چنگیز بود که با بربادیاش در سرزمینهای ما تخم اراده را در ما خشکاند و شکستهای پیدرپی بعدی ما این زمین را لمیزرع کرد که هیچگاه ارادهای و صدایی و فریادی قابل اعتنا از آن برنخاست و بعدا بود که لازم میآمد ما مسألهای دیگر داشته باشیم تا آنقدر بزرگ باشد که یادمان ازآن سرافکندگیها نیاید. یادآوری این خاطره و مصیبت درحقیقت هشداری است که ذهن جمعی ما بهخود میدهد که دست از فعالیت بیشتر باز بداریم و بزرگجلوهدادن مرگ درآن توجیهی است که سرپوشی برای ناکامی در زندگیمان برای ما میگردد. تجمعات ما درآن تضمینی است که بدانیم همۀ اعضای قبیله درآن شرکت میجویند و مطمئن شویم از این که کسی نیست که از حقیقت بیرون غار آگاهی داشته باشد و با یادآوری اصل موضوع و ننگ شکست تاریخی ما موجبات پریشانخاطری ما را فراهم کند. سختگیریهای ما ناشی از آن است که نگذاریم آن مخل آرامش دوباره سربرآورد و ما را از این زندگی بیدردسر محروم سازد. تمام نیروی ما که از جوانب بیرونی منقطع گشته صرف امور درونی زندگیمان گشته و این است که نسل جوان شیعه نسلی دروغگو، متظاهر، چاپلوس، سخنچین و بیعرضه بار آمده که عملا در سیاستها و جریانات اجتماعی و سیاسی کشور نقشی ندارند و نسل پیر ما نسلی محافظهکار، بیخاصیت، فضول، پرحرف و کمعمل است که اگر واکنشی هم بخواهد نشان دهد در برابر چند جوان و چند صدایی است که احساس میکند لانۀ عنکبوتیش را بهلرزه درآورده است.
درطول این سالهای پس از طالبان قشر جوان شیعه، میتوانست سردمدار جریانات نوگرا و ترقیخواه کشور گردد چرا که بیشترین میزان تحصیلکرده و آکادمیک را داشت اما ما با رخنه در سازمانهای داخلی و خارجی، فرهنگ تملق و تزویر را گسترش داده و تنها دستآوردهای درخشانی که در این عرصه داشتیم زیرآبزنی، هوچیگری، دختربازی و دزدیهای مدرن بهنام پروژه و فند و فلان و بهمان بود. اینها همه ناشی از یک عقدۀ حقارت بود و آن اینکه عملا تأثیری در روندهای کلان اجتماعی نداشتیم.
اینجا است که به نظرم جماعتی مثل طالبان با تمام توحش و بربریت و اعمال خشونتآمیزی که از خود نشان میدهند در درازمدت تأثیر اجتماعی زیادی روی ارادۀ مردمان گذاشته و با عادیسازی مرگ و قداستزدایی از آن زمینه را برای ظهور نسلی که دیگر مقهور مرگ و جنبههای اسرارآمیز آن نیست آماده میسازند. کشتارهای چندسال اخیر نشان داده که نسل جوانی که بهصورت مستقیم با طالبان درتماس اند بهکرات از نسلهای بیخاصیت جوان شهری بیشتر تمایل به مبارزۀ فکری و جانی با طالبان دارند چرا که ظرفیت انسان برای تحمل بدبختی حدی دارد و این کشتارهای بیشمار امانشان را بریده و ظرفیت تحمل بدبختی را در ایشان به نقطۀ نهایی آن رسانده است. مثال مناسب این مسأله هم وجود گانگسترهای بیشمار آمریکایی در قرن بیستم و تأثیر آن بر شکلگیری اصلاحات بعدی در آن کشور میباشد. این باندها به قدری با توحش و سبعیت خود ارزشهای کهنه و فرسوده را لگدمال میکنند و نهادهای سنتی قدرت و مشروعیت را در آن جامعه بهچالش میکشند تا بالآخره پیروی کورکورانۀ نسل جوان از این مراجع که عامل اصلی عقبمانی این جوامع بهشمار میرود را منقطع ساخته و ناخواسته جامعه را در مسیر اصلاح قرار میدهند.
مدیرمسؤول